Recent Updates
- گناه او در بی گناهی بود
چشم هایی که حرفی برای گفتن نداشت
دست های که دوری می گزید
حرف هایی که سکوت را ترجیح میداد
و قدم هایی که گاهی می لرزید
ولی آخرش برمی گشت!
افکاری داشت که شب ها آزارش میداد
وخیالی که انگار جنگِ یک به هزار بود
رویایی داشت که در سرزمین عجایب هم نبود
گناهی نداشت
گناه او این بود که از مرداب گریخته بود
و به رودخانه پناه برده بود...
میم.کاگناه او در بی گناهی بود چشم هایی که حرفی برای گفتن نداشت دست های که دوری می گزید حرف هایی که سکوت را ترجیح میداد و قدم هایی که گاهی می لرزید ولی آخرش برمی گشت! افکاری داشت که شب ها آزارش میداد وخیالی که انگار جنگِ یک به هزار بود رویایی داشت که در سرزمین عجایب هم نبود گناهی نداشت گناه او این بود که از مرداب گریخته بود و به رودخانه پناه برده بود... میم.کا🌾Please log in to like, share and comment! -
More Stories